سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به پایان دو چیز نمی توان رسید : دانش و خرد . [امام علی علیه السلام]

عشق بی پایان

 
 
4(پنج شنبه 86 تیر 14 ساعت 3:56 عصر )
در دور دستها کسی را می شناسم که قلبی وسعت دریا دارد چشمهایش امتدادی از غمگین

 ترین غروب خورشید زندگیش وتبسم لبانش گلچینی از غنچه های نو شکفته بهاری است

 دستانش به اندازه تمام کهکشانها جای دارند وقدمهایش در امتداد زندگی او را ونگاهای

عاشقانه اش را می شناسم نگاههای مملو از یاس محبت گفتار محکم واستوار عظمی راسخ

 او را که با تمام رودها برابر است او را که وجودش سرشار از ابی بی کران است می شناسم

 او را که همراه نسیم صبا می وزد اری او را می شناسم در دور دستهاست ولی دور دستی

 که همین نزدیکیهاست خانه اش پر از سادگی وصفا کلبه ای بی ریا ومحقر او را می شناسم

 او نیمه پنهان من است

ان زمان که مانند پرستویی زیبا در افاق وجودم پر کشیدی چه صمیمانه در کنج دلم جا گرفتی

 وحالا محبت راتنها و تنهادر گرو چشمان افسونگر تو میبینم ای کاش در کنارم بودی تا برگ برگ

 درخت زندگیم را به پایت فنا و نابود کردم ای کاش در کنارم بودی تا سیر نگاهت می کردم تا

جبران لحظه هایی را کنم که ارزوی دیدنت را داشتم ای کاش در کنارم بودی تا در سحر گاه

 تنهای تا نماز عشق را تنها و تنها با تو اقامه می کردم ای کاش

مدتی است که کویر لبهایم رنگ لبخند را از یاد برده است ویاران همنشین دیرین اسمان چشم

 من نشده است اه مدتی است گل واژه عشق ومحبت را از یاد بردم ودر کوچه پس کوچه

های قلبم مهربانی را گم کردم اری مدتی است عطر حضور تو را در کنار خود احساس نمی

 کنم

نمی دانم

 چرا عاشق نباید اشکارا به مهمانی عشق رود نپرسیدم چرا عشق را زیر لب بای

د تکرا رکرد ندانستم چرا شوق را پشت پرده باید دیدار کرد نفهمیدم چرا حقیقت را بالای دا

ر آویز کرد

به خلوتگاه تنهایت دوباره خواهم امد وخواهم شکست سکوت تنهایت را وتو را به تجلی گاه

 روشنایی می برم به جایی که احساس اینه قابل لمس باشد به جایی که سکوت معنای همه

 حرفهای ناگفته است به دور دستها به دیاری که ادمها زیر سنگینی کوله بار خیانت بی صدا

 نشوند به دیاری که تنپوشی از صفا وهمراه دستاویزی از راستگویی به تن کنند ودر دشت

وسیع صداقت همراه با رقص واژه ها و با ترانه سکوت به دلبری دلهای عاشق بورند و از آنجا

همگام با هم به دیار تو می ایم


» شالیزه
»» نظرات دیگران ( نظر)

 
3(پنج شنبه 86 تیر 14 ساعت 3:55 عصر )

زندگی زیباس ؛ نه در رویا
بوسه زیباست ؛ نه برای هوس
پرنده زیباست ؛ نه برای قفس
دوست داشتن زیباست ؛

  نه برای لمس کردن ؛ برای حس کردن

پس بدون چه کسی تو رو دوست داره ؛ 

 بخاطره خودت ..

دوست دارم تا اخرین باقیمانده ی جانم تو را عاشق  کنم

زندگی من در زلالی چشمان تو خلاصه شده

زندگی من در نفس های بازدم تو جاری شده

زندگی من در همین از تو نوشتن ها وسعت یافته

نفس کشیدن من تنها با یاد اوری زنده بودن تو امکان پذیر است

همین که گاه نگاه چشمان پر از عشق یا سردی تو را میبینم برایم کافی است و قانع

کننده است که زندگی زیباست

اگر روزی از دیار من سفر کنی با چشمانی نابینا شده از گریستن در نبودت جای

قدمهایت را بر روی سنگفرش خیابان گل باران میکنم

 


» شالیزه
»» نظرات دیگران ( نظر)

 
2(پنج شنبه 86 تیر 14 ساعت 3:53 عصر )

زندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم

امّا گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

تو نیز به من آموختی که چگونه دوستت بدارم

 امّا به من نیاموختی که

 چگونه فراموشت کنم

عطر نگاه

صادقانه به لحظه ها دل بستم تا روزی طعم شیرین با تو بودن را احساس کنم

به عقربه ها التماس کردم تا تندتر بر روی صفحه ساعت بچرخند

بلکه روز موعود زودتر فرا رسد و من سرشار از عطر نگاه تو شوم


» شالیزه
»» نظرات دیگران ( نظر)

 
1(پنج شنبه 86 تیر 14 ساعت 3:49 عصر )

ازش پرسیدم چه قدر منو دوست داری؟

گفت به اندازه جوهر خودکارم

گفتم: خیلی نامردی چون جوهر خودکارت یه روز تموم میشه

لبخند زد وگفت؟خودکار من اصلا جوهر نداره.

نمی دانم چرا رسوا شد این دل

غریب و بی کس تنها شد این دل

نمی دانم چرا از ابر گریان

نصیب ما نشد یک قطره باران

نمیدانم چرا با من چنین کرد

دل دیوانه را عاشق ترین کرد

نمی دانم چرا سبزی خزان شد

وجود خنده ای بر ما گران شد

نمی دانم چرا دلها شکسته

زمین و اسمان از هم گسسته

نمی دانم چرا من را فدا کرد؟

نمی دانم چرا او را صدا کرد؟؟؟

آفتاب درخـــــــــشان و تابش نور خورشـــــــــید ، تحرک را از من گرفته

گــــــــویی به خـــــــــــواب رفته ام کنار چشـــــــــــــمه ای که خورشید جنوب

به آن گرمای دلــــــــــــپـــــذیرداده اســــــــت انتظارت را می کشــــــــــــم

انتظار تو را ای عـــــــــــــــشق زیبای من



 
عشق اولم(پنج شنبه 86 تیر 14 ساعت 3:44 عصر )
خواهم تو را پنهان کنم

در گوشه ای از قلب خویش

آیا قبول می کنی ای گوشه دیوانه را؟

اگرابرهای آسمان باریدنشان را فراموش کنند

 

اگر خورشید درخشان درخشیدنش رافراموش کند

 

اگر ماه فروزان تابیدنش را فراموش کند

 

اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند

 

اگر دریا تلاطم امواجش را فراموش کند

 

اگر مادری حق فرزندش را فراموش کند

 

این را بدان که من هرگز فراموشت نخواهم کرد

 

بگذار بگویم که " دوستت دارم " وهمیشه خواهم داشت

 

یک روز
     یک زمان
             یک مکان
                  با مرگ میعاد خواهم داشت
                                      کاش آن روز
                                                  آن زمان
                                                             آن مکان
                                                                         اکنون و اینجا باشد
                                                 ای کاش ...!!!!!!


 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 1  بازدید

بازدیدهای دیروز:1  بازدید

مجموع بازدیدها: 1702  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «